همان تیری که عباس پهلوان را از پای در آورد! همان تیری که قلب امام را شکافت! همان تیر به گلوی تو اصابت کرد!! همان تیر... با همان سه شعبه اش... با همان زهر کاری اش... با همان قدرت و شتابش! همان و همان و همان... علی جان! تو از حرمله یک تیر به زیرکی گرفتی... الحمدلله...الحمدلله ... که تنها حرمله (لعنةالله علیه) یک تیر برای نشانه رفتن قلب امام برایش ماند! علی جان! آرام باش... و با خیال راحت از دنیا کوچ کن... که ماموریت خود را تمام و کمال به پایان رساندی!
السلام علیک یا اباعبدالله محرم آمده است و این حسین است که خود را آماده در آغوش کشیدن شمشیرها و نیزه ها می کند. حسین جان! بدن نازنین تو را چه جای شمشیرهای پولادین و زهرآلود است؟!! و صورت دلربای تو را چه جای سنگ است؟! حسین جان! والله که انگشتریت تنها بر انگشت تو زیباست! والله که جایگاه سر تو را مقامی بالاتر از ارتفاع نیزه ها است!!! حسین جان! میروی؟؟... عزم رفتن داری؟؟... پس آرام تر برو... آرامتر... تو میروی و من اینجا خواهم ماند ولی... قلب من نیز با تو خواهد آمد. مولای من! قلب پاره پاره خود را میبینم که زیر سم اسبها شرحه شرحه شده! و تو را نیز... مولای من! برخیز و ببین که بدنت چه زیبا با خونت در آمیخته! مولای من! برخیز و جواب مرا بده ... برخیز ای کشته به خون غلتیده! برخیز ای پسر پیغمبر خدا! مولای من! چه خوب حق تو را ادا کردند و چه خوب احترام تو را نگاه داشتند! فرزند زهرا! الهی "بی معرفت" فدایت شود! دردانه علی! به خدا که عالم دیگر مانند تو را نخواهد دید! و تا آخر عمر حسرت دیدن روی چون تویی بر دل این چشم خاکی من خواهد ماند! خدای من! تو شاهد باش... محمد (ص) که رفت... ببین با خاندانش چه کردند! خدایا! غم عالم بر دوش ما نشسته... کمرمان زیر بار این غم خم گشته!! خاک عالم بر سرمان شده! الها... مضطر گشته ایم! و آیا کسی نیست که ما را نیز یاری کند...
سلام بر همه دوستان: خب... این هم اولین والپیپر وبلاگ "بی معرفت" مخصوص ماه محرم. الحمدلله کار زیبایی شد. روی عکس کلیک کنید تا آن را در اندازه ی واقعی ببینید.
سلام: با قالب جدید چطورید؟ اسمشو گذاشتم " دل شب " ... همون ساعاتی که مخصوص بنده های صالح و پاک خداست (البته اگه ما رو فاکتور بگیرید). خب درباره ی انتقال وبلاگ باید بگم که : سایت Parsiblog توسط یه گروه بچه های مذهبی اداره میشه و امکانات مذهبی خوبی هم داره! کار با سیستم مدیریت وبلاگش هم خیلی خوبه و طراحی قالب برای اون هم راحت! وبلاگ "بی معرفت" کم کم کارش رو میخواد شروع کنه! در کنار درد دل ها و حرفهای خودم می خواهم یه کارهایی بکنم که تا به حال خیلی خیلی کم بوده! و می خواهم ان شاء الله یه موج مذهبی توی اینترنت راه بیاندازیم که روی موبایل و انواع امکانات نرم افزاری برای کامپیوتر و ... ارائه بده. از همین امروز که روزهای اول محرم است با نام مقدس و مبارک مولای غریبمان "حسین (ع)" کارمان را شروع می کنیم و در این راه محتاج یاری شما عزیزان برای معرفی هر چه بیشتر این وبلاگ هستیم. مثلا اینکه :
- در قسمت نظرات شما می تونید به این مطالب امتیاز بدهید و اگر امتیاز مطلب بالا بره ، این مطلب در صفحه ی اول سایت Parsiblog نمایش داده میشه و اونوقت بازدیدکننده ها زیاد میشن! - لینک به وبلاگ میتونه خیلی خیلی موثر باشه! - معرفی این وبلاگ به هر نحوی...
از گروه مدیران "پارسی بلاگ" هم بسیار تشکر می کنم که این سیستم وبلاگ رو راه اندازی کردند و نیز از ایشان درخواست می کنم که اگر برای معرفی این وبلاگ کاری از دستشان بر می آید از آن دریغ نکنند (البته بدون پارتی بازی و در صورت اینکه تشخیص بدهند این وبلاگ لیاقت آنرا دارد که بیشتر معرفی شود!).
نوشته شده توسط بیم عرف ت در ساعت
11:24 صبح | ()نظر
وقتی موسی به وادی مقدس طوی رسید. خداوند به او فرمود : کفش هایت را در بیاور! همانا من خدای تو هستم که با تو سخن می گویم... - موسی چه در دستت داری؟؟؟!!! - گفت: این عصای من است... به آن تکیه میکنم و گوسفندان خودم را هدایت می کنم و کارهای دیگری نیز با آن انجام می دهم. تا آنجایی که می فرماید: تو را مامور می کنم که به نزد فرعون بروی و او را هدایت کنی. پس با او به نرمی سخن بگو...
معلم می گفت: چرا خداوندی که خالق هستی است، از بنده ناتوان خود می پرسد که چه در دست اوست؟ بعد که چهره های مات و مبهوت ما را می دید جواب می داد: تا به حال شده که در خیابان دوست قدیمی خود را ببینی که سالهای او را ندیدی! وقتی او را می بینی سر صحبت را باز می کنی و از هر مطلب ریزی، برای بیشتر صحبت کردن با او استفاده می کنی. خداوند می خواهد با بنده خود، با عشق خود، با ساخته دست خود صحبت کند. شگفتا که خود را تا مقام ناتوانی بنده خود پایین می آورد و مثل بقیه انسانها با او سخن می گوید! (مثل خود انسان که تا نوزادی را می بیند با درآوردن شکلک ها و صداهای گوناگون، جدا از شخصیت خود، خود را پایین می آورد تا نوزاد زبان او را بفهمد و با او ارتباط برقرار کند) موسی را بگو که او هم نیز در جواب دادن به یک جمله اکتفا نمی کند و بعد از اینکه می گوید "این عصای من است" باز هم ادامه می دهد و می گوید : با آن گوسفندانم را هم می چرانم و ....
معلم می گفت: فرعون که بود؟ پادشاه مصر، همان کسی که خودش را رب اعلی خوانده بود، مردم را مجبور به پرستش خود می کرد! حال او می فرماید: با او به نرمی سخن بگو... با بنده من به نرمی سخن بگو شاید که دست از این کاراش بر داره!!
اینها صدای معلمی است که هنوز صدای دلنشینش در قلبم جا دارد... چه معلمی بود... برایمان قرآن را به زبان عاشقی روایت می کرد. خدا خیرش بدهد... این آن معلمی بود که می بایست دستش را بوسید. خدا بگم چیکارش نکنه! ما رو عاشق کرد و یه عمر ما رو انداخت تو عالم عاشقی! معلم هر جا هستی سلامت باشی...
هرگونه استفاده از مطالب و
فایل های این وبلاگ در جهت نشر فرهنگ دینی موجب امتنان است!!
طراحی: بی معرفت - نام قالب: دل شب
توسط نرم افزار: فتوشاپ CS و فرانت پیج 2003 قدرت گرفته از پارسی بلاگ
No
Copyright : Because of spreading Islamic thought you can use
all files and images.
Design by Bimarefat - Template Name: Dele Shab
Software : Photoshop CS & FrontPage 2003 Powered by Dear "Parsiblog.com"